87/12/15
12:33 ع
دریچه ای برای تنفس موسیقی
گذری بر فراز و فرود موسیقی در فرهنگ و جامعه مذهبی ایران
سید علیرضا میر علینقی/نشریه حضور، ویژه سی امین سالگرد انقلاب
ارتباط بین موسیقی با سیاست از حوزه هایی است که بیشتر وارد بحث شفاهی و بسیار کمتر وارد اسناد نوشتاری شده است. در ایران، باید بسیاری از اسناد آن را در آرشیو های مربوط به زمان های بسیار نزدیک جست. از زمانی که اولین دولت مدرن در ایران، با روحیه ی نظامی گری، روی کار آمد و در 16 سال حکومت مطلقه،توسط مشاوران کار آزموده ای که داشت، به میزان نفوذ موسیقی در ذهن عامه مردم پی برد و سعی کرد برای آن، سیاستی بیندیشد که تسهیل و تسریع در اهداف «دولت علیه» را در پی داشته باشد.نکته مهم،جنبه رسانه ای موسیقی است که عمل و عکس العمل اهل سیاست را چه با کلام و چه بدون کلام بر می انگیزد. البته این وجه « کلام وار» موسیقی است که بیشتر مورد توجه سیاستمداران و سیاستگذاران قرار می گیرد. آهنگساز «و نوازندگان» در این منظر، مورد توجه نیستند و نقش آنها از حد یک کاتالیزور فراتر نمی رود. سیاستگذاران جامعه چهل تکه و در هم جوش ایرانی، از چهارده قرن پیش تا کنون، اکثرا درگیر با همین نوع انتخاب بوده اند. تنها بخش شریعتمدار نظام های سیاسی در ایران بوده که جنبه های کارکرد گرایانه موسیقی بی کلام را نیز می شناخته، توجه کافی و وافی به مقصود خویش داشته و نسخه آن را هم پیچیده است چرا که شریعت گذاران، به عنوان افرادی که بیش از دیگر اقشار آگاه و حاکم، در لایه لایه زندگی مردم بوده اند نمی توانند و نباید به این کارکرد عاطفی و احساسی ژرف بی توجه باشند و ارباب نغمه را این طور به حال خود رها کنند.در این مقاله نخست دور نمایی از منظر تاریخی برخورد با موسیقیدانان در فرهنگ ایرانی ارائه می شود و بعد، به طور مختصر،برخورد موسیقی با سیاست در سال های اخیر، در عرصه زبان و «وضع الفاظ» موسیقایی مورد بررسی قرار می گیرد.
از منظر تاریخ
در تقسیم بندی های تاریخ نویسی معاصر، دوره دو هزار و چند صد ساله تاریخ، مجموعه دائم الیغیری به نام «ایران» را به چند دوره تقسیم کرده اند : باستان(از نخستین حکومت ها تا انقراض ساسانیان)، قدیم(که به سه دوره تقسیم می شود: از ورود اسلام به ایران تا حمله مغول، از مغول تا صفویه و از صفویه تا اوایل قاجاریه) و معاصر (که از ابتدای دوره ی فتحعلیشاه آغاز می شود و به سال های اخیر ختم می شود). تعدادی از مورخان، علت این پراکندگی، انقطاع و فقدان را، آشوب دائم تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران دانسته اند و اقلیتی، تحریم های مذهبی برآمده از شریعت اسلام را عامل آن می دانند. با توجه به اینکه نباید بحث در منظر تاریخی، وجه غالب این مقاله باشد، به طور خلاصه باید گفت که وضعیت موسیقی در ادوار مختلف تاریخ ایران به طور مستقیم و دائم، بیش از اینکه زیر سلطه احکام نخبگان مذهبی باشد،بیشتر تحت تاثیر خواست و اعمال قدرت عوام مذهبیون بوده، که موسیقی و موسیقیدان را پیوسته به حالتی واقع در موقعیت تحقیر رو به انکار، خواسته و از آنها استفاده ابزاری کرده اند. تحقیقات بیان می کند که نشانه شناسی این نوع رفتار، بیش از آنکه دینی و «اسلامی» باشد، بسیار عرفی و ایرانی است و سابقه آن به سال ها پیش از ظهور اسلام بر می گردد. نگاهی به وضعیت موسیقی و موسیقیدان در کشور های اسلامی(چه در حوزه هایی که بنای رفتارشان از بن، مبتنی بر نفی و طرد موسیقی است و چه در حوزه هایی که تولید انواع موسیقی در اوج شکوفایی است)، نشان می دهد که موقعیت این هنر در ایران، چه اندازه از سرشت متضاد و غیر قابل پیش بینی و دوگانگی ژرفی برخوردار است و مشابهی در هیچ کدام از کشور های شرقی و غربی ندارد. نکته ی دیگر اینکه تنها بخش محدودی از این موضع گیری ریشه دار تاریخی و وابسته به عظمت ناخود آگاه جمعی، از طریق ارباب سیاست به ظهور می رسد و نظر به ضدیت پنهان و همیشگی «ملت» با دولت های حاکمه شان، نمی توان خواست ها و اعمال اهل سیاست را تابعی مستقیم از خواست توده های مردم پنداشت و از آنها نتیجه گیری کرد. افرادی که در سال های قبل از انقلاب زندگی کرده اند، خوب به یاد دارند که در زمان حکومت لاتیک پهلوی ها، با آن همه آزادی عمل و امکانات برای رشد موسیقی در بخش دولتی و خصوصی، بیشتر طبقات مختلف مردم عملا نسبت به این هنر، نظر خوشی نداشتند و موضع عوام الناس، در قبال این هنر و عاملانش،اگر از امروز، بسته تر و خشک تر نبود(که نیست)، حد اقل باز تر و انعطاف پذیر تر هم نبود. تعداد قابل توجه سازهایی که در حال حاضر در منازل طبقات مختلف مردم پیدا می شود، 40 سال پیش، از امور غریب و غیر قابل تصور به شمار می رفت.
با این فرض می توان رابطه موسیقی دان ها با سیاست روزگار خود را برآیندی از ارتباط با مردم با حاکمیت و با مردم و حاکمیت دانست. این «ارتباط» (و گاهی باید گفت : بی ارتباطی)، یک سنجه ثابت و بدون تغییر داشته است و آن بی ارجی به معنی نابودی کامل یا حذف آن نبوده، حتی دیده شده و می شود که معاندان رشد موسیقی، از کاربرد ها و نیروی نفوذ آن نهایت استفاده را می برند و همان طور که لزومی نمی بینند پاره ای از نیروهای شر یا فساد را از صحنه ی جامعه حذف کنند، به موسیقی نیز با همین دیده می نگرند.
در این رکود مرگبار و موقعیت مرداب وار، پاره ای از خشونت ها اجتناب ناپذیر می شوند؛ زیرا هیچ پشتوانه محکم عرفی،اخلاقی، مذهبی و اجتماعی برای دفاع از حیثیت و مایملک این طبقه از هنرمندان، در تاریخ ما تدارک نشده است. نمونه آن، موضع گیری شاه طهماسب صفوی در قبال طبقه موسیقی دان است. این شاه صفوی که در 20 سالگی از «شراب خواری و منهیات دیگر توبه کرد»، کوشش خود را مصروف امور دینی برای احکام شرع کرد و (طی 53 سال سلطنت) خود را به شنیدن داستان و قصه سرگرم می داشت. وی نواختن و ساختن هر نوع ساز غیر از سرنا و نقاره خانه دربار همایونی را منع کرد و یکی ا زموسیقی دانان زمان خود را به جرم ملازمت با فرزندش سلطان حیدر میرزا به دار آویخت.(*1)
آخرین نشانه های این پریشان روزگاری و عدم امنیت، در دوره قاجار را در رفتار شاهزاده فتح الله میرزا شعاع السلطنه با غلامحسین درویش معروف به درویش خان(1305-1251ش) خوانده ایم. درویش خان، استاد تار و سه تار و نواپرداز خوش قریحه ای که از روشن فکری و ترقی خواهی نیز بهره داشت، از وضعیت برده وار و معیشت تنگ خود در دربار شعاع السلطنه ناراضی بود و برای بهبود وضع مادی خود،دعوت دیگر اعیان را نیز برای نوازندگی در مجالس آنها پذیرفت. این «نا فرمانی» به پر قبای شاهزاده که خود کباده شعر و ادب و موسیقی می کشید و بدان تفاخر داشت، برخورد و دستور قطع انگشتان استاد زمانه را داد. دفعه اول با وساطت ابوالقاسم خان کمال السلطنه(فوت:1304ش) پزشک دربار مظفری و پدر شاگرد سوگلی درویش: ابوالحسن صبا(1336-1282)، قضیه فیصله پیدا کرد و دفعه دوم، شاهزاده یکی از نوکرانش را فرستاد که دروش خان را تحت الحفظ بیاورد و حکم همایونی اجرا شود. موسیقی دان نابغه قضیه را به فراست دریافت، فرستاده شاهزاده را دست به سر کرد و از راهی به بیرون از خانه گریخت و در سفارتخانه دولت انگلستان پناه گرفت. پنجه ملیح و قریحه او مورد پسند سفیر و خانواده اش افتاد و در نهایت، برات آزادی موسیقی دان بی پناه، به پنجه مقتدر بریتانیای کبیر در ایران، اخذ شد. درویش خان به او گفته بود: «درست است که من سیه چرده هستم ولی برده نیستم. از این گذشته، مدتی است که برده فروشی ممنوع شده است». شاید این اولین اعتراضی است که از زبان یک موسیقی دان، در اعتراض به خودکامگی دائمی در این ملک، ابراز شده و به قلم موسیقی دانی دیگر، نوشته شده و باقی مانده است.عارف قزوینی(1311-1259ش)، شاعر و تصنیف خوان، خواننده خوشنویس و روشنفکر معترض به نظام قاجار، معروف به صدای مشروطیت ایران،اعتراض خود را به نحوی شدیدتر بیان کرده و در خاطراتش به قلم خود، نوشته است. زمانی که اتابک امین السلطان، می خواست او را در زمره نوکران در بار خویش قرار درآورده و روضه خوان مخصوص خود گرداند عارف جوان و عصیانگر، نه می خواست نوکر دربار شود و نه ازصدایش برای روضه خوانی استفاده کند.
به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم/بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا!