87/11/20
12:1 ع
هجرت
این فصل را با من بخوان باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است
شبگیر غم بود و شبیخون بلا بود
هر روز عاشورا و هر جا کربلا بود
قابیلیان بر قامت شب می تنیدند
هابیلیان بوی قیامت می شنیدند
جان از سکوت سرد شب دلگیر می شد
دل در رکاب آرزو ها پیر می شد
امید ها در دام حرمان درد می شد
بازار گرم عاشقی ها سرد می شد
دیدم، شبان خفته را تبدار دیدم
بر خفته ی شب، شبروی بیدار دیدم
مرید صفای صحبت آیینه دیده
از روزن شب، شوکت دیرینه دیده
مردی حوادث، پایمال همت او
عالم ثناگوی جلال همت او
مردی نهان با روح، هم پیمان نشسته
مردی به رنگ نوح در طوفان نشسته
مردی به مردی دشنه بر بیداد بسته
در خامشی ها قامت فریاد بسته
مردی تذرو کشته را پرواز داده
اسلام را در خامشی آواز داده
کای عالمی آشفته چند آشفتن تو
گیتی فسرد از فتنه تا کی خفتن تو
ابر و نباریدن چه رنگ است این چه رنگ است
تیغ و نبرّیدن چه ننگ است این چه ننگ است
یاد احد یاد بزرگی ها که کردیم
آن پهلوانی ها، سترگی ها که کردیم
شبگیر ما در روز خیبر یاد بادا
قهر خدا در خشم حیدر یاد بادا...
علی معلم دامغانی
علی معلم دامغانی
به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم/بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا!